وحید حلاج
اگر همین امروز سری به کتابفروشیهای شهرتان بزنید و قفسههای مربوط به فلسفه را زیر و رو کنید تقریبا هیچ کتابی پیدا نمیکنید که به سفر از دیدگاه فلسفی نگاه کرده باشد. این روزها که انواع کتابهای فلسفه برای زندگی» ترجمه و منتشر میشود و موضوعاتی مثل فلسفه دروغ، فلسفه تنهایی، فلسفه عشق، و دهها موضوع شبیه به اینها را شامل میشود بازهم انگار سفر کردن برای فیلسوفان چندان موضوعیت نداشته که بخواهند فلسفه را با سفر مخلوط کنند و چیزی برای مخاطب آماده کنند.
البته منظور من این نیست که هیچ کتابی توسط فیلسوفان درباره سفر نوشته نشده. گرچه بعضی از فیلسوفان مثل سانتایانا، و آلن دوباتن مشخصا درباره سفر نوشتهاند اما پرداختن به سفر در این میان فیلسوفان جایگاه پررنگی ندارد و برای کسی که بخواهد در ادبیات فلسفی مطلبی درباره سفر پیدا کند این کار به آسانی میسر نخواهد شد.
من در این نوشته میخواهم ببینم آیا میشود از تلفیق فلسفه و سفر به نفع بهبود زندگی استفاده کرد یا نه؛ و برای این کار ابتدا باید ببینیم منظورمان از فلسفه چیست و کدام تعریف از فلسفه به کار ما میآید.
دم دستیترین تعریف برای فلسفه، تجزیه واژه فلسفه به دو واژه فیلو + سوفی است. فیلو به معنای دوستداری و سوفی به معنای دانش است و فلسفه یعنی دوستداری دانایی. اما این تعریف کمک چندانی به ما نمیکند. چون در یونان باستان که مهد تولد فلسفه بوده تقریبا تمام دانشها از جغرافیا بگیر تا ریاضی و از اخلاق بگیر تا طب ذیل مجموعه فلسفه تعریف میشدهاند. اما آن چه به مرور معنای خاص فلسفه تلقی شد، همان بود که بعدها به مابعدالطبیعه مشهور شد و در آثار ارسطو به آن بسیار پرداخته شد.
با این حال فلسفه هیچ گاه منحصر در مابعدالطبیعه نبوده و نیست. همین حالا اگر وارد گوگل شوید و معنی فلسفه را به انگلیسی جستجو کنید به تعاریف بسیاری از آن برخواهید خورد. یکی از تعاریف یا کارکردهای اصلی فلسفه نشاندادن راهی برای خوب زندگی کردن است. افلاطون سه ایده حقیقت، خیر، و زیبایی را، ایدههایی میدانست که انسانها با رسیدن به آنها به سعادت میرسند. ویلیام جیمز در درس گفتارهای گیفورد خود که در سال 1901 در دانشگاه ادینبرا اسکاتلند برگزار شد و حاصل آن کتاب درخشان "تنوع تجربه دینی" بود، مهمترین دغدغه زندگی انسان را رسیدن به شادکامی بیان میکند. فلسفه به ما کمک میکند که اولا بدانیم شادکامی چیست؟ ثانیا چطور به دست میآید؟ و ثالثا به دست آوردنش مطلوب است یا نه؟. در این مطلب به پرسش اول و سوم کاری نداریم و به پرسش دوم خواهیم پرداخت. اما سوال اینجاست که آیا سفر میتواند به کسب یک زندگی خوب و خوش یاری برساند یا نه. به عبارت دیگر آیا سفر می تواند به ما کمک کند که زندگی با درد و رنج کمتر و احساس رضایت و لذت بیشتر داشته باشیم یا خیر.
همانطور که اشاره کردم در تاریخ فلسفه فیلسوفان کمی هستند که درباره ربط بین سفر و فلسفه چیزی نوشته باشند، یا اصلا آدم اهل مسافرتی بوده باشند و از سفرهایشان به نفع نظریات فلسفیشان استفاده کرده باشند. با این همه در این نوشته به دو فیلسوف یا متفکر اهل فلسفه اشاره خواهم کرد که چیزهایی درباره سفر نوشتهاند و با همدیگر خواهیم دید که از نظر این دو فیلسوف سفر چه کمکی میتواند به خوبزیستن ما بکند.
دوباتن برای ایرانیها فیلسوف ناشناختهای نیست. معروفترین کتابی که از او به فارسی ترجمه شده تسلی بخشیهای فلسفه» است. دوباتن در سال 1969 در سوئیس متولد شده و دوره دکتری فلسفه را در دانشگاه هاروارد طی کرده است؛ هم اکنون فلسفه درس میدهد و از فلسفه مینویسد. دوباتن یکی از بناینگذاران سازمانی آموزشی است به نام "مدرسه زندگی" که از فلسفه برای خوبزیستن بهره میبرد. کتابهایی که او نوشته هم بیشتر در همین راستا هستند، کتابهایی مثل جستارهایی در باب عشق، خوشیها و مصائب کار، هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند، سیر عشق، و هنر سیر و سفر.
هنر سیر و سفر، کتابی است که دوباتن مخصوصا درباره سفر کردن نوشته است. دوباتن هم مانند بسیاری دیگر از فیلسوفان، خوشبختی را نهایت زندگی آدمی میداند. او در بخش دوم فصل اول کتاب هنر سیر و سفر مینویسد:
هر آینه بپذیریم زندگی ما حول جستجوی خوشبختی میگردد، در آن صورت کمترین فعالیتی را میتوان بر شمرد که بیش از سفرهایی که کردهایم – با تمام تناقضها و مشقاتشان- پویایی این جست و جو را آشکار کنند. سفرهای ما هر چند غیر دقیق، درکی از زندگی چنان که باید باشد، فراتر از محدودیتهای کار و تلاش معاش عرضه میکنند. به ندرت تصور میشود سفرهایمان مسائلی فلسفی را مطرح کنند –منظورم مسائلی است که تفکری ورای عملی بودن را میطلبند، سیل پیشنهادات درباره مقصد سفرمان به سویمان سرازیر میشود، که کجا برویم بهتر است؛ اما به ندرت در مورد علت یا چگونه رفتن میشنویم.» (هنر سیر و سفر، ص 15و 16)
دوباتن در این کتاب به بعضی از حالات وجودی یا به قول فلاسفه، اگزیستانسیال که در درون انسان اتفاق میافتد و مرتبط با سفر است میپردازد. او در این کتاب حالت وجودی دلشوره» یا نداشتن آرام و قرار، و حالت روانشناختی عادت کردن» را پیش میکشد. سفر معمولا با برنامهریزی آغاز میشود: ما برنامهریزی میکنیم که کجا برویم، در چه مکانی اقامت کنیم، کدام جاذبههای گردشگری را ببینیم، چه چیزی بخوریم و چه سوغاتیهایی برای خودمان و عزیزانمان به یادگار بیاوریم. با این حال میدانیم که سفر آن چیزی که ما برنامهریزی میکنیم نیست.» دهها مشکل غیر قابل پیشبینی ممکن است پیش بیاید که سفر ما را دچار چالش کند. هواپیما تاخیر کند، طوفان بیاید، پولهایمان را بزند، اتاقهای هتل کثیف باشند یا آن چیزی نباشند که ما سفارش داده بودیم و مهم تر از همه رفتار پیش بینیناپذیر انسانهایی که با ما از لحاظ زبان و فرهنگ تفاوت دارند. اما چطور میتوانیم در عین وجود این مشکلات همچنان از سفرمان لذت ببریم و خوش باشیم؟.
دوباتن ماجرای دوک دِز اِسنتDuc des Esseintes ، "قهرمان شل و وارفته" رمان A Reboursنوشته هویسمانس Huysmans را روایت میکند که تک و تنها در ویلایی در حومه پاریس میزیست. به ندرت از خانهاش خارج میشد تا از آنچه که زشتی و حماقت دیگران مینامید، پرهیز کند.» (ص 16) دوکِ داستان، کتابی از دیکنز، احتمالا کتاب داستان دو شهر، را میخواند و شیفته توصیفات لندن میشود و تصمیم میگیرد که شخصا لندن را تجربه کند، او آماده میشود تا به لندن برود اما در آخرین لحظه که چمدانهایش را بسته بود و بلیط در دست در رستورانی منتظر عزیمت به لندن بود، ناگهان دچار سستی و رخوت شد. اندیشید رفتن به لندن چقدر میتواند خسته کننده باشد، این که چگونه باید تا ایستگاه بدود، دنبال باربر بگردد، سوار قطار بشود، در تختخوابی ناآشنا بخوابد، در صفها بایستد، سردش بشود، و وجود نازنین شکنندهاش را در مکانهایی که بِدِکر با آن دقت تعریف کرده بود حرکت بدهد، و نتیجتا رویایش را خراب کند بدین ترتیب آقای دوک صورتحساباش را پرداخت، رستوران را ترک گفت، سوار اولین قطاری شد که به سوی ویلایش میرفت ، با تمام چمدانها، بستهها، فرشها، چترها، عصاها، و شنلاش- و از آن پس هرگز خانهاش را ترک نکرد.» (ص 18) دوباتن ابتدا احساسی شبیه احساس دوک داشت اما سعی میکند بر این احساس دلشوره و نگرانی از سفر چیره شود که شرح آن را در صفحالت آتی کتاب مینویسد و در آخر میگوید: علیرغم آقای دوک من به سفر رفتم. لیکن لحظاتی بود که من نیز احساس کردم سفری دلپذیرتر از آن که با در خانهماندن و تورق برنامه بین المللی پرواز بریتیش ایرویز در تخیلمان برانگیخته شود وجود ندارد.» (ص 36)
میشل دومونتنی در 28 فوریه 1533 میلادی در جنوب غربی فرانسه به دنیا آمد و 59 سال بعد به دلیل بیماری سنگ کلیه که بخش اعظمی از عمر آزارش میداد، درگذشت. مونتنی به معنای دقیق کلمه فیلسوف نبود او بیشتر مقاله مینوشت و سعی میکرد تا از انتزاعیات فلسفی دوری کند و از همین رو بیشتر مقالاتش ناظر به زندگی ایندنیایی و زمینی خودش و اطرافیانش بود. مجموعه مقالات او که بالغ بر یکصد و هفت مقاله و در موضوعاتی مثل درباره دوستی، درباره راه و رسم لباسپوشیدن، درباره تجربه، درباره بوها، درباره بیرحمی نوشته شده، فیلسوفان و متفکران را از برج عاج بیعیبی و عدم دسترسی پایین میآورد و به مردم عادی نشان میدهد که فیلسوفان موجودات عجیب و غریبی نیستند بلکه مثل آنها میخورند مینوشند، میخوابند، و دچار انواع و اقسام دردها و عیبها هستند. سارا بیکول، نویسنده معاصر بریتانیایی، پنج سال از عمرش را، به قول خودش، نزد مونتنی "بندگی داوطلبانه" کرده و با آراء و نظرات او سر و کله زده است و حاصل کار کتابی شده با نام چطور زندگی کنیم: زندگی مونتنی در یک سوال و بیست جواب». سوال محوری این کتاب این است: چطور زندگی کنیم». بیکول در بیست فصل مجزا سعی کرده با توجه به زندگی و آراء مونتنی به سوال چطور زندگی کنیم» جواب دهد. فصل چهاردهم کتاب با این عنوان شروع میشود: سوال: چطور زندگی کنیم؟ جواب: دنیا را ببینید.» و بعد به مونتنی و سفرکردن پرداخته میشود.
مونتنی همیشه میخواست سفر برود تا تنوع همیشگی اشکال طبیعت را کشف کند» و شگفتیهای دنیا را به چشم خود ببیند. در تنوع دنیای فعلی کند و کاو کند، جایی که میتوانست افکارش را در برخورد با غریبهها صیقل و جلا دهد.» (چطور زندگی کنیم، ص 332) برای مونتنی مقصد تنها بخش مهم سفر نبود بلکه او دوست داشت که از راه لذت ببرد و هیچ بخش دیدنی از سفر را فرو نگذارد. به همین خاطر سفرهای او معمولا بسیار بیشتر از حد معمول طول میکشید.
منشی او، که همراهی اش میکرد و ]مدتی[ دفتر خاطرات وی را نزد خود نگهداری کرد، اظهار میکرد که افراد گروه از عادت مونتنی به منحرف شدن از مسیر هروقت که درباره امور دیگری میشنید که به دیدنشان علاقه داشت شکایت میکردند. ولی مونتنی میگفت که منحرف شدن از مسیر محال است: مسیری وجود نداشت. تنها برنامه ای که خود را به آن متعهد ساخته بود سفر به مکانهای ناشناخته بود. تا زمانی که مسیری را تکرار نمیکرد در واقع مو به مو از این برنامه پیروی میکرد. ( ص 337)
مونتنی به هر کشوری که سفر میکرد سعی داشت تا آداب و رسوم مردم محلی را کاملا رعایت کند، مثل آنها لباس بپوشد، مثل آنها غذا بخورد، و مانند آنها حرف بزند. مونتنی دوست نداشت در سفرها جلب توجه کند به همین خاطر از مسافرانی که که در مقصد همچنان غذای خودشان را میخوردند، فقط با همشهریها و دوستان خودشان معاشرت میکردند، و فقط به زبان خودشان حرف میزدند، خوشش نمیآمد.
سفر برای مونتنی فرصتی بود تا طبق فرهنگهای دیگر زندگی کند و از این طریق روح تکثرگرایانه خود را آرام نماید. همین روحیه تکثرخواهانه بود که او را مشتاق "شهروند دنیا بودن" میکرد و این امر در شهر رم میتوانست میسر شود. مونتنی در سفری که به رم داشت از چندملیتیبودن این شهر به وجد آمد و درخواست شهروندی آن شهر را داد و در نهایت در طول چهار و ماه نیمی که در رم اقامت داشت توانست عنوان شهروند افتخاری رم را کسب کند.
همانطور که در ابتدای مطلب نوشتم، یکی از کارکردهای فلسفه کمک کردن به انسان برای خوب/شاد/سعادتمندانه زیستن است. فلسفه وقتی معنا پیدا میکند که سوالی یا مشکلی وجود داشته باشد. اگر مشکلات مربوط به زندگی آدمی را به دو بخش مشکلات سابجکتیو (انفسی) و آبجکتیو (آفاقی) تقسیم کنیم، در این نوشته سعی شده تا از هر دو نوع مشکلات شاهد مثالی از تلاشهای فیلسوفان برای حل آنها آورده شود. در بحثی که از دوباتن کردم از مسئلهای انفسی یعنی "دلشوره سفر" صحبت شد و در بخش مونتنی، مسئلهای آفاقی یعنی کثرت فرهنگی مورد بررسی قرار گرفت.
در زمانه فعلی که انواع مشکلات روحی سلامت زندگی آدمیان را به خطر انداخته و عدم رواداری، زندگی اجتماعی را دچار چالشهای جدی کرده است، سفرکردن میتواند به سلامت زندگی فردی ما کمک کند و با فراهمکردن زمینه آشنایی بیشتر با فرهنگهای مختلف و آداب و رسوم گوناگون، رواداری اجتماعی را تقویت نماید.
وحید حلاج
اگر همین امروز سری به کتابفروشیهای شهرتان بزنید و قفسههای مربوط به فلسفه را زیر و رو کنید تقریبا هیچ کتابی پیدا نمیکنید که به سفر از دیدگاه فلسفی نگاه کرده باشد. این روزها که انواع کتابهای فلسفه برای زندگی» ترجمه و منتشر میشود و موضوعاتی مثل فلسفه دروغ، فلسفه تنهایی، فلسفه عشق، و دهها موضوع شبیه به اینها را شامل میشود بازهم انگار سفر کردن برای فیلسوفان چندان موضوعیت نداشته که بخواهند فلسفه را با سفر مخلوط کنند و چیزی برای مخاطب آماده کنند.
البته منظور من این نیست که هیچ کتابی توسط فیلسوفان درباره سفر نوشته نشده. گرچه بعضی از فیلسوفان مثل سانتایانا، و آلن دوباتن مشخصا درباره سفر نوشتهاند اما پرداختن به سفر در این میان فیلسوفان جایگاه پررنگی ندارد و برای کسی که بخواهد در ادبیات فلسفی مطلبی درباره سفر پیدا کند این کار به آسانی میسر نخواهد شد.
من در این نوشته میخواهم ببینم آیا میشود از تلفیق فلسفه و سفر به نفع بهبود زندگی استفاده کرد یا نه؛ و برای این کار ابتدا باید ببینیم منظورمان از فلسفه چیست و کدام تعریف از فلسفه به کار ما میآید.
دم دستیترین تعریف برای فلسفه، تجزیه واژه فلسفه به دو واژه فیلو + سوفی است. فیلو به معنای دوستداری و سوفی به معنای دانش است و فلسفه یعنی دوستداری دانایی. اما این تعریف کمک چندانی به ما نمیکند. چون در یونان باستان که مهد تولد فلسفه بوده تقریبا تمام دانشها از جغرافیا بگیر تا ریاضی و از اخلاق بگیر تا طب ذیل مجموعه فلسفه تعریف میشدهاند. اما آن چه به مرور معنای خاص فلسفه تلقی شد، همان بود که بعدها به مابعدالطبیعه مشهور شد و در آثار ارسطو به آن بسیار پرداخته شد.
با این حال فلسفه هیچ گاه منحصر در مابعدالطبیعه نبوده و نیست. همین حالا اگر وارد گوگل شوید و معنی فلسفه را به انگلیسی جستجو کنید به تعاریف بسیاری از آن برخواهید خورد. یکی از تعاریف یا کارکردهای اصلی فلسفه نشاندادن راهی برای خوب زندگی کردن است. افلاطون سه ایده حقیقت، خیر، و زیبایی را، ایدههایی میدانست که انسانها با رسیدن به آنها به سعادت میرسند. ویلیام جیمز در درس گفتارهای گیفورد خود که در سال 1901 در دانشگاه ادینبرا اسکاتلند برگزار شد و حاصل آن کتاب درخشان "تنوع تجربه دینی" بود، مهمترین دغدغه زندگی انسان را رسیدن به شادکامی بیان میکند. فلسفه به ما کمک میکند که اولا بدانیم شادکامی چیست؟ ثانیا چطور به دست میآید؟ و ثالثا به دست آوردنش مطلوب است یا نه؟. در این مطلب به پرسش اول و سوم کاری نداریم و به پرسش دوم خواهیم پرداخت. اما سوال اینجاست که آیا سفر میتواند به کسب یک زندگی خوب و خوش یاری برساند یا نه. به عبارت دیگر آیا سفر می تواند به ما کمک کند که زندگی با درد و رنج کمتر و احساس رضایت و لذت بیشتر داشته باشیم یا خیر.
همانطور که اشاره کردم در تاریخ فلسفه فیلسوفان کمی هستند که درباره ربط بین سفر و فلسفه چیزی نوشته باشند، یا اصلا آدم اهل مسافرتی بوده باشند و از سفرهایشان به نفع نظریات فلسفیشان استفاده کرده باشند. با این همه در این نوشته به دو فیلسوف یا متفکر اهل فلسفه اشاره خواهم کرد که چیزهایی درباره سفر نوشتهاند و با همدیگر خواهیم دید که از نظر این دو فیلسوف سفر چه کمکی میتواند به خوبزیستن ما بکند.
دوباتن برای ایرانیها فیلسوف ناشناختهای نیست. معروفترین کتابی که از او به فارسی ترجمه شده تسلی بخشیهای فلسفه» است. دوباتن در سال 1969 در سوئیس متولد شده و دوره دکتری فلسفه را در دانشگاه هاروارد طی کرده است؛ هم اکنون فلسفه درس میدهد و از فلسفه مینویسد. دوباتن یکی از بناینگذاران سازمانی آموزشی است به نام "مدرسه زندگی" که از فلسفه برای خوبزیستن بهره میبرد. کتابهایی که او نوشته هم بیشتر در همین راستا هستند، کتابهایی مثل جستارهایی در باب عشق، خوشیها و مصائب کار، هنر چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند، سیر عشق، و هنر سیر و سفر.
هنر سیر و سفر، کتابی است که دوباتن مخصوصا درباره سفر کردن نوشته است. دوباتن هم مانند بسیاری دیگر از فیلسوفان، خوشبختی را نهایت زندگی آدمی میداند. او در بخش دوم فصل اول کتاب هنر سیر و سفر مینویسد:
هر آینه بپذیریم زندگی ما حول جستجوی خوشبختی میگردد، در آن صورت کمترین فعالیتی را میتوان بر شمرد که بیش از سفرهایی که کردهایم – با تمام تناقضها و مشقاتشان- پویایی این جست و جو را آشکار کنند. سفرهای ما هر چند غیر دقیق، درکی از زندگی چنان که باید باشد، فراتر از محدودیتهای کار و تلاش معاش عرضه میکنند. به ندرت تصور میشود سفرهایمان مسائلی فلسفی را مطرح کنند –منظورم مسائلی است که تفکری ورای عملی بودن را میطلبند، سیل پیشنهادات درباره مقصد سفرمان به سویمان سرازیر میشود، که کجا برویم بهتر است؛ اما به ندرت در مورد علت یا چگونه رفتن میشنویم.» (هنر سیر و سفر، ص 15و 16)
دوباتن در این کتاب به بعضی از حالات وجودی یا به قول فلاسفه، اگزیستانسیال که در درون انسان اتفاق میافتد و مرتبط با سفر است میپردازد. او در این کتاب حالت وجودی دلشوره» یا نداشتن آرام و قرار، و حالت روانشناختی عادت کردن» را پیش میکشد. سفر معمولا با برنامهریزی آغاز میشود: ما برنامهریزی میکنیم که کجا برویم، در چه مکانی اقامت کنیم، کدام جاذبههای گردشگری را ببینیم، چه چیزی بخوریم و چه سوغاتیهایی برای خودمان و عزیزانمان به یادگار بیاوریم. با این حال میدانیم که سفر آن چیزی که ما برنامهریزی میکنیم نیست.» دهها مشکل غیر قابل پیشبینی ممکن است پیش بیاید که سفر ما را دچار چالش کند. هواپیما تاخیر کند، طوفان بیاید، پولهایمان را بزند، اتاقهای هتل کثیف باشند یا آن چیزی نباشند که ما سفارش داده بودیم و مهم تر از همه رفتار پیش بینیناپذیر انسانهایی که با ما از لحاظ زبان و فرهنگ تفاوت دارند. اما چطور میتوانیم در عین وجود این مشکلات همچنان از سفرمان لذت ببریم و خوش باشیم؟.
دوباتن ماجرای دوک دِز اِسنتDuc des Esseintes ، "قهرمان شل و وارفته" رمان A Reboursنوشته هویسمانس Huysmans را روایت میکند که تک و تنها در ویلایی در حومه پاریس میزیست. به ندرت از خانهاش خارج میشد تا از آنچه که زشتی و حماقت دیگران مینامید، پرهیز کند.» (ص 16) دوکِ داستان، کتابی از دیکنز، احتمالا کتاب داستان دو شهر، را میخواند و شیفته توصیفات لندن میشود و تصمیم میگیرد که شخصا لندن را تجربه کند، او آماده میشود تا به لندن برود اما در آخرین لحظه که چمدانهایش را بسته بود و بلیط در دست در رستورانی منتظر عزیمت به لندن بود، ناگهان دچار سستی و رخوت شد. اندیشید رفتن به لندن چقدر میتواند خسته کننده باشد، این که چگونه باید تا ایستگاه بدود، دنبال باربر بگردد، سوار قطار بشود، در تختخوابی ناآشنا بخوابد، در صفها بایستد، سردش بشود، و وجود نازنین شکنندهاش را در مکانهایی که بِدِکر با آن دقت تعریف کرده بود حرکت بدهد، و نتیجتا رویایش را خراب کند بدین ترتیب آقای دوک صورتحساباش را پرداخت، رستوران را ترک گفت، سوار اولین قطاری شد که به سوی ویلایش میرفت ، با تمام چمدانها، بستهها، فرشها، چترها، عصاها، و شنلاش- و از آن پس هرگز خانهاش را ترک نکرد.» (ص 18) دوباتن ابتدا احساسی شبیه احساس دوک داشت اما سعی میکند بر این احساس دلشوره و نگرانی از سفر چیره شود که شرح آن را در صفحالت آتی کتاب مینویسد و در آخر میگوید: علیرغم آقای دوک من به سفر رفتم. لیکن لحظاتی بود که من نیز احساس کردم سفری دلپذیرتر از آن که با در خانهماندن و تورق برنامه بین المللی پرواز بریتیش ایرویز در تخیلمان برانگیخته شود وجود ندارد.» (ص 36)
میشل دومونتنی در 28 فوریه 1533 میلادی در جنوب غربی فرانسه به دنیا آمد و 59 سال بعد به دلیل بیماری سنگ کلیه که بخش اعظمی از عمر آزارش میداد، درگذشت. مونتنی به معنای دقیق کلمه فیلسوف نبود او بیشتر مقاله مینوشت و سعی میکرد تا از انتزاعیات فلسفی دوری کند و از همین رو بیشتر مقالاتش ناظر به زندگی ایندنیایی و زمینی خودش و اطرافیانش بود. مجموعه مقالات او که بالغ بر یکصد و هفت مقاله و در موضوعاتی مثل درباره دوستی، درباره راه و رسم لباسپوشیدن، درباره تجربه، درباره بوها، درباره بیرحمی نوشته شده، فیلسوفان و متفکران را از برج عاج بیعیبی و عدم دسترسی پایین میآورد و به مردم عادی نشان میدهد که فیلسوفان موجودات عجیب و غریبی نیستند بلکه مثل آنها میخورند مینوشند، میخوابند، و دچار انواع و اقسام دردها و عیبها هستند. سارا بیکول، نویسنده معاصر بریتانیایی، پنج سال از عمرش را، به قول خودش، نزد مونتنی "بندگی داوطلبانه" کرده و با آراء و نظرات او سر و کله زده است و حاصل کار کتابی شده با نام چطور زندگی کنیم: زندگی مونتنی در یک سوال و بیست جواب». سوال محوری این کتاب این است: چطور زندگی کنیم». بیکول در بیست فصل مجزا سعی کرده با توجه به زندگی و آراء مونتنی به سوال چطور زندگی کنیم» جواب دهد. فصل چهاردهم کتاب با این عنوان شروع میشود: سوال: چطور زندگی کنیم؟ جواب: دنیا را ببینید.» و بعد به مونتنی و سفرکردن پرداخته میشود.
مونتنی همیشه میخواست سفر برود تا تنوع همیشگی اشکال طبیعت را کشف کند» و شگفتیهای دنیا را به چشم خود ببیند. در تنوع دنیای فعلی کند و کاو کند، جایی که میتوانست افکارش را در برخورد با غریبهها صیقل و جلا دهد.» (چطور زندگی کنیم، ص 332) برای مونتنی مقصد تنها بخش مهم سفر نبود بلکه او دوست داشت که از راه لذت ببرد و هیچ بخش دیدنی از سفر را فرو نگذارد. به همین خاطر سفرهای او معمولا بسیار بیشتر از حد معمول طول میکشید.
منشی او، که همراهی اش میکرد و ]مدتی[ دفتر خاطرات وی را نزد خود نگهداری کرد، اظهار میکرد که افراد گروه از عادت مونتنی به منحرف شدن از مسیر هروقت که درباره امور دیگری میشنید که به دیدنشان علاقه داشت شکایت میکردند. ولی مونتنی میگفت که منحرف شدن از مسیر محال است: مسیری وجود نداشت. تنها برنامه ای که خود را به آن متعهد ساخته بود سفر به مکانهای ناشناخته بود. تا زمانی که مسیری را تکرار نمیکرد در واقع مو به مو از این برنامه پیروی میکرد. ( ص 337)
مونتنی به هر کشوری که سفر میکرد سعی داشت تا آداب و رسوم مردم محلی را کاملا رعایت کند، مثل آنها لباس بپوشد، مثل آنها غذا بخورد، و مانند آنها حرف بزند. مونتنی دوست نداشت در سفرها جلب توجه کند به همین خاطر از مسافرانی که که در مقصد همچنان غذای خودشان را میخوردند، فقط با همشهریها و دوستان خودشان معاشرت میکردند، و فقط به زبان خودشان حرف میزدند، خوشش نمیآمد.
سفر برای مونتنی فرصتی بود تا طبق فرهنگهای دیگر زندگی کند و از این طریق روح تکثرگرایانه خود را آرام نماید. همین روحیه تکثرخواهانه بود که او را مشتاق "شهروند دنیا بودن" میکرد و این امر در شهر رم میتوانست میسر شود. مونتنی در سفری که به رم داشت از چندملیتیبودن این شهر به وجد آمد و درخواست شهروندی آن شهر را داد و در نهایت در طول چهار و ماه نیمی که در رم اقامت داشت توانست عنوان شهروند افتخاری رم را کسب کند.
همانطور که در ابتدای مطلب نوشتم، یکی از کارکردهای فلسفه کمک کردن به انسان برای خوب/شاد/سعادتمندانه زیستن است. فلسفه وقتی معنا پیدا میکند که سوالی یا مشکلی وجود داشته باشد. اگر مشکلات مربوط به زندگی آدمی را به دو بخش مشکلات سابجکتیو (انفسی) و آبجکتیو (آفاقی) تقسیم کنیم، در این نوشته سعی شده تا از هر دو نوع مشکلات شاهد مثالی از تلاشهای فیلسوفان برای حل آنها آورده شود. در بحثی که از دوباتن کردم از مسئلهای انفسی یعنی "دلشوره سفر" صحبت شد و در بخش مونتنی، مسئلهای آفاقی یعنی کثرت فرهنگی مورد بررسی قرار گرفت.
در زمانه فعلی که انواع مشکلات روحی سلامت زندگی آدمیان را به خطر انداخته و عدم رواداری، زندگی اجتماعی را دچار چالشهای جدی کرده است، سفرکردن میتواند به سلامت زندگی فردی ما کمک کند و با فراهمکردن زمینه آشنایی بیشتر با فرهنگهای مختلف و آداب و رسوم گوناگون، رواداری اجتماعی را تقویت نماید.
وحید حلاج
هرودوت جایی گفته بود: من به تو رازی خواهم گفت که در معابد نخواهی آموخت. خدایان به ما (انسانها) رشک میورزند. به ما رشک میورزند چرا که ما فانی هستیم، چرا که هر لحظه از زندگی ممکن است آخرین لحظه باشد. چون محکوم به فناییم همه چیز زیباتر است.» اگر درست یادم مانده باشد براین مگی در رمان مواجهه با مرگ» تمدن بشر را حاصل آگاهی او به مرگ خویش دانسته بود. انسان به خاطر مرگ-آگاهی است که دین میورزد، هنرمندی میکند، بناهای مستحکم میسازد و در یک کلام زندگی میکند. برخی انسانشناسان نخستین جرقههای دینورزی در آدمیان را حاصل آگاهی از مرگ خویشتن میدانند. انسانهای نخستین با سوگواری برای مرگ عزیزانشان و آگاهی حاصل از این که مرگ برای خود شان هم در کمین نشسته است، نشانههایی از دینداری را از خود بروز دادهاند. اساسا همین مرگاندیشی است که به زندگی او معنا داده و چرخهای تمدن بشری را به جلو رانده است.
فیلسوفان، غالبا، انسان را موجودی در جستجوی جاودانگی دانستهاند و اساطیر فرهنگهای گوناگون، جلوههای مختلف در جست و جوی جاودانگی بشری را به نمایش گذاشتهاند. اما اگر از زوایهای دیگر نگاه کنیم، هرچه بشر از تمدن، دین، و هنر به یادگار گذاشته است حاصل تقابل و تعامل میل به جاودانگی و آگاهی بر فناپذیری او بوده است.
داستان سمفونی نهم»، داستان این تقابل و تعامل است. فرشتهای که مامور قبض روح انسانها و به قول خودش یکی از کارگزاران ملک موت است، تنها یک ماموریتاش باقی مانده تا بازنشسته شده و دیگر به کار قبض روح نپردازد. در همین ماموریت آخر او رشحاتی از عشق را تجربه میکند و آرام آرام خود را در کالبدی انسانی مییابد، به طوری که وقتی در مقابل آفتاب ایستاده سایه خود را در مقابل آفتاب گسترده میبیند و از این اتفاق لبخندی مسرت بار بر چهره اش مینشیند. او البته عمر درازی در کالبد انسانی نمیکند و به زودی موعد مرگش فرا میرسد اما در همین اندک مجال انسانیشدن، و انسانیزیستن، در عشقی شاید نافرجام، معنای زندگی خود را مییابد؛ از زندگی ابدی یک فرشته، به زیست فناپذیر انسان متحول میشود. داستان سمفونی نهم، داستان انسانشدن، فناپذیری و معنادهی زندگی یک موجود فناناپذیر است که عشق را در میانه زندگی کوتاهش تجربه میکند و همین عاشقشدن را هدف و معنای خود از زیستن میداند، آنجا که فرشته موت با بازی حمید فرخ نژاد وقتی برای خاطر عشقش، از فرمان الهی تخطی میکند و او را از حادثهای که منجر به مرگش خواهد شد آگاه کرده، در حالی که سیگار برگش را دود میکند با خود میگوید: من دوهزار و ششصد سال صادقانه خدمت کردم، با آن که با خیلی از قبض روحها موافق نبودم. شاید از نظر شما من یه ملحدم ولی در مقابل خدا یه مخالف قانونی. برای خودم اما تجربه آدمشدن و عاشقشدن از همه مهمتره. حالا دیگه باور کردم که این آدما هستن که با عشق ورزیدن به این جهان بی اهمیت معنا میدن.»
مجله کیان به عنوان مهمترین و تاثیرگذارترین مجله روشنفکری دینی در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد هجری شمسی شناخته میشود. در ۲۶دی ماه ۱۳۵۷ جمعی از جوانان انقلابی که دل در گرو آموزههای شهید مطهری داشتند اقدام به تشکیل کانونی به نام کانون فرهنگی نهضت اسلامی” کردند که رضا تهرانی از پایهگذاران این کانون، از آن به عنوان نخستین حرکت تشکیلاتی روشنفکران مسلمان یاد میکند. با وقوع انقلاب اسلامی بسیاری از این جوانان وارد ساختار حکومت شدند و در نهادهای ی- نظامی مشغول به کار شدند. با این حال بعضی از اعضای کانون فرهنگی نهضت اسلامی” از قبیل حسن حسینی (شاعر)، قیصر امین پور (شاعر) و محسن مخلباف (فیلمساز)، همچنان علاقمند به کار فرهنگی ماندند و حوزه هنر و اندیشه اسلامی” را پایه گذاری کردند تا همچنان دور از قدرت ی بتوانند به فعالیت فرهنگی خویش ادامه دهند. با این حال پس از چندی سازمان تبلیغات اسلامی متولی حوزه هنر و اندیشه اسلامی شد و فعالیت کانونی تبدیل به نهادی وابسته به حکومت گردید.
برخی از اعضای اولیه از کانون فرهنگی نهضت اسلامی یعنی مصطفی رخصفت و رضا تهرانی به پیشنهاد مرحوم سید حسن شاهچراغی، سرپرست وقت موسسه کیهان، همکاری با این موسسه را پذیرفتند و به همراه ماشاءالله شمس الواعظین، بنیان مجله کیهان فرهنگی را گذاشتند. شمس الواعظین چنان که خود میگوید به دلیل این که سردبیر رومه کیهان بود، دخالت اجرایی در روند کیهان فرهنگی نداشت اما در بسیاری از مصاحبهها با شخصیتهای مختلف، حضور داشت و کمک میکرد. (مصاحبه با هفته نامه شهروند امروز، شماره ۲۹، یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶).
نخستین شماره کیهان فرهنگی در فروردین ۶۳ با محوریت ابتدایی مصطفی رخصفت، کمال حاج سید جوادی و حسن منتظرالقائم منتشر شد. منتظر القائم چندی بعد در تصادفی در یزد، کشته شد و کمال حاج سید جوادی همراه سید محمد خاتمی به وزارت ارشاد رفت. اما مصطفی رخصفت باقی ماند و به همراه رضا تهرانی، کیهان فرهنگی را منتشر کرد. نخستین شماره کیهان فرهنگی با عکس روی جلد سید جعفر شهیدی و مصاحبه مفصل با او به روی دکههای رومه فروشی رفت. معمولا هر شمارهای از کیهان فرهنگی با مصاحبه یکی از بزرگان عرصه اندیشه و عکسی روی جلد از او منتشر میشد. یکی از این افراد که کیهان فرهنگی قصد مصاحبه با او را داشت عبدالکریم سروش بود. البته سروش مصاحبه را نپذیرفت اما به صورت نوشتن مقاله همکاری خود را با این مجله شروع کرد. خود او در این باره میگوید:
من به سراغ کیهان فرهنگی نرفتم، کیهان فرهنگی به سراغ من آمد. آقای رخصفت شخصیتی فرهنگی بود و علاقمندی بسیار، به افکار تازه نشان میداد. در پارهای از کلاسهای من هم شرکت میکرد و به برخی ازمطالبی که من مطرح میکردم علاقمند بود. به همین سبب بعد از مدتی از من دعوت کرد تا در کیهان فرهنگی به منزله یکی از چهرههای روی جلد شرکت کنم. و مصاحبهای با آنها انجام دهم. من از آن کار پرهیز داشتم و خود را در آن حد نمیدیدم. اما همکاری تازه ما به صورت نوشتن مقاله آغاز شد. یک بار هم البته آقای رخصفت و آقای تهرانی از من خواستند که مصاحبهگر یکی از چهرههای آشنا و مشهور یعنی آیت الله جوادی آملی باشم که من همراه آقای رخصفت به قم رفتم و مصاحبهای طولانی با آقای جوادی آملی انجام دادم و این مصاحبه بعدا در نشریه چاپ شد. همکاری ما به همین سادگی آغاز شد. ( مصاحبه سروش با هفته نامه شهروند امروز، شماره ۲۹(
به مرور تاثیر سروش بر رویکرد کیهان فرهنگی افزایش یافت به طوریکه مجله کیهان فرهنگی مجال مناسبی برای انتشار نظریات دینشناسانه عبدالکریم سروش به شمار میرفت. آن طور که سروش میگوید کیهان فرهنگی در میانه دهه شصت جزء نشریات پیشرو در زمینه روشنفکری به شمار میآمد که آثار جنجال برانگیزی را منتشر میکرد. یکی از آنها مقالات دینشناسانهای بود که نظریات سروش را در بر میگرفت و دیگر، شناساندن آراء مهجور مانده کارل پوپر، فیلسوف و نظریهپرداز اتریشی تبار بود که بحث و گفتگوهای بسیاری را پیرامون خود پدید آورد.
عبدالکریم سروشِ فیلسوف و نظریهپرداز که ابتدا دل در گرو نظریات مرتضی مطهری داشت و مانند او خصم مارکسیسم به شمار میرفت با نوشتن کتاب نهاد ناآرام جهان، به دفاع از فلسفه صدرایی در مقابل مارکسیسم پرداخت و با این کتاب مورد تقدیر امام خمینی قرار گرفت. عبدالکریم سروش اوایل دهه شصت مورد تائید حاکمیت بود اما بعدها با تغییرات تدریجی که در اندیشهاش بروز و ظهور یافت مورد غضب قرار گرفت. این تغییر تدریجی سیر اندیشه، خود را در مقالات کیهان فرهنگی نشان میداد. از اردیبهشت ۱۳۶۷ و طی چند شماره، سروش مقالات قبض و بسط تئوریک شریعت را نگاشت که با واکنشهای انتقادآمیزی از سوی محافظهکاران در حوزه و بیرون از حوزه مواجه شد و کسانی مانند صادق لاریجانی نقدهایی بر آن نوشتند. با تغییر مواضع کیهان فرهنگی که همراه با تغییرات اندیشه سروش پیش میرفت به مرور فشارها بر کیهان فرهنگی بیشتر شد. وجود اختلافات دستاندرکاران این نشریه با مدیران موسسه کیهان که پس از رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی تغییر یافته بودند، باعث شد تا در خرداد ۱۳۶۹، یک سال بعد از وفات امام، نشریه کیهان فرهنگی به مدت ۱۵ ماه با تعطیلی مواجه شود. در طی این مدت مسئولان این مجله که با مدیران موسسه دچار اختلاف بودند، به تدریج از کیهان فرهنگی خارج شدند.
پس از این اتفاق، تنها ۴ ماه طول کشید تا تیم سابق کیهان فرهنگی، خانه جدیدی برای خود بیابد تا مشی کیهان فرهنگی را این بار جدیتر دنبال کند. مصطفی رخصفت صاحب امتیاز مجلهای به نام کتاب نمون” بود که آن را در اختیار تیم جدید قرار داد که بعدها این مجله با عنوان کیان انتشار عمومی پیدا کرد. ماهنامه کیان به صاحب امتیازی مصطفی رخصفت، مدیر مسئولی رضا تهرانی، و سردبیری محمود شمس (ماشاء الله شمس الواعظین) در پائیز ۱۳۷۰ آغاز به کار کرد. در نخستین سرمقاله این نشریه، درباره اهدافی که مسئولان برای آن در نظر گرفته بودند، چنین آمده است: تلاش برای گستردن هرچه بیشتر باب بحثهای جریانساز فکری با هدف ارائه کردن سیر اندیشه ی. همچنین روی به سوی خاورمیانه عربی و اسلامی و شبه قاره خواهیم داشت تا سیر اندیشه و تحقیق و هنر این دو خطه کهن هم سرنوشت را بشناسیم و بشناسانیم. از جمهوریهای مسلماننشین همسایه شمال کشورمان غفلت نخواهیم کرد. همان جمهوریهایی که حصارهای ۷۰ ساله الحاد سازمان یافته و امپراتوری خشونت، نتوانست علقهها و پیوندهای فرهنگی و دینی آنها را با جهان اسلام بویژه ایران بگسلد و نیز با خرسندی و هوشیاری باید به عرصهها و سیر اندیشه مغرب زمین توجه کرد.» عبدالکریم سروش گرچه سمتی رسمی در نشریه کیان نداشت اما به نوعی رهبر فکری و معنوی مجله به شمار میآمد. بسیاری از نظریات بعدی دینشناسانه سروش مانند حکومت دموکراتیک دینی، صراطهای مستقیم، و مقالههای او در نقد سازمان ت در همین مجله منتشر شد و بعضا واکنشهایی را در بیرون از مجله به خود دید تا جایی که شماره بیست و هشتم مجله بدون هیچ مقالهای از سروش و فقط با چند بیت شعر سروده او: بر کجای این شب آویزم قبای ژنده ام را/ آفتابی، اختری، ماهی نمیپرسد نشانم/ سینه مالامال درد است ای دریغا غمگساری/ دل زتنهایی به جان آمد خدا را دلستانم/ از نگاه شور دیوان تلخم ای شیرین و زین پس/ شعر خود را در شراب چشمهایت مینشانم.»، بر روی پیشخوان رومه فروشیها قرار گرفت.
سروش گرچه محور فکری مجله کیان به شمار میآمد اما در کیان نویسندگان دیگری هم حضور داشتند که بعدها هر کدام به وزنهای در سپهر ت و اندیشه ایران تبدیل شدند. کسانی همچون آرش نراقی، علیرضا علوی تبار، مصطفی تاجزاده، منوچهر محمدی، مرتضی مردیها، محسن سازگارا، سعید حجاریان (که بنام مستعار جهانگیر صالح پور مینوشت)، اکبر گنجی (با نام مستعار حمید پایدار)، حسین قاضیان، ابراهیم سلطانی، جواد کاشی، و محسن آرمین هم در کیان به صورت مرتب مینوشتند و در جلسات هماندیشی هفتگی و ماهانه شرکت میکردند. آرش نراقی در مصاحبه با نشریه بشیر درباره این جلسات میگوید:
ما چند نوع جلسه داشتیم. یکی از جلسات مربوط به خود نشریه بود که آقایان سلطانی، گنجی، پناهنده، کاشی، قاضیان، تهرانی، شمس الواعظین و من در آن شرکت میکردیم. این جمع خط مشی نشریه و محتوای مطالب آن را تعیین میکرد. آقای رخصفت که صاحب امتیاز نشریه بود از شماره دوم به کانادا رفت. جلسات دیگری هم داشتیم که در روزهای چهارشنبه برگزار میشد. این جلسات بیشتر از جنس گپ و گعده بود. در این جمع دوم افراد بیشتری حضور داشتند و جلسه بیشتر به بحثهای علمی و تبادل نظر فکری میگذشت و آقای تاجزاده مدیر این جلسات بود… جلسات دیگری هم داشتیم که آخر هر ماه برگزار میشد. در این جلسات البته طیف بسیار وسیعتر و متنوعتری شرکت میکردند. در این جلسات دوستان با هم شام میخوردیم و بیشتر تبادل اخبار میکردیم. (مصاحبه با نشریه دانشجویی بشیر، شماره دوم، اوایل اسفند ۹۵، دانشگاه تهران)
این جمع گرچه از ابتدا نامی بر روی خود نگذاشته بودند اما توسط کسانی بیرون از دایره نویسندگان کیان، به حلقه کیان معروف شدند؛ نامی که بر روی این جمع ماندگار شد. علاوه بر این جمع کسان دیگری بودند که گاهی در جلسات شرکت میکردند یا مطلبی در کیان مینوشتند: محسن کدیور، محسن امینزاده، عماد الدین باقی، و عیسی سحر خیز از کسانی بودند که گاهی در جلسات اصحاب کیان شرکت میکردند. همینطور از مصطفی ملکیان و محمد مجتهد شبستری به عنوان چهرههای مطرح روشنفکری دینی، بسیار مقاله به چاپ میرسید.
دوم خرداد ۱۳۷۶ نقطه آغاز افتراق میان اصحاب حلقه کیان بود. با پیروزی سید محمد خاتمی در هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، برخی از اصحاب کیان به فکر تاسیس رومهای افتادند تا در فضای گشوده ی به وجود آمده بتوانند سخن تازهای بگویند. در خود کیان عدهای مخالف تاسیس رومه بودند و برخی دیگر موافق؛ تا این که ماشاءالله شمس الواعظین که در آن زمان سردبیر کیان بود به همراه حمیدرضا جلاییپور و محسن سازگارا رومه جامعه را تاسیس کردند و از کیان کوچ کردند. پس از رفتن شمس الواعظین به رومه جامعه، ابراهیم سلطانی به عنوان سردبیر نشریه کیان انتخاب شد.
مخالفان تاسیس رومه، پیروزی خاتمی را حاصل یک اتفاق میدانستند و نه یک روند و به همین خاطر اعتقادی به تاسیس رومه نداشتند. آنها در مقابل تاسیس رومه جامعه، هفته نامه راه نو را به صاحب امتیازی و مدیریت مسئولی اکبر گنجی تاسیس کردند که تنها چهار ماه، از ۱۵ اردیبهشت ۱۳۷۷ تا ۲۱ شهریور همان سال دوام آورد و بعد به صورت خودخواسته و به علت پیوستن اکبر گنجی به رومه تازهتاسیس صبح امروز به مدیر مسئولی سعید حجاریان، دیگر منتشر نشد.
برخی از تحلیلگران، رومه جامعه را نمودی از جناح لبیرال حلقه کیان میدانند و رومه صبح امروز را نمادی از جناح چپ نشریه کیان. ماشاء الله شمس الواعظین این تعابیر را دقیق نمیداند اما میگوید بخشی از حقیقت را در خود دارند و باید با این تعابیر کنار آمد.
مجله کیان گرچه ی نبود اما گاهی مطالبی که منتشر میکرد تمداران و نهادهای حکومتی را آشفته میساخت. نخستین مقاله دکتر سروش در مجله کیان، تقلید و تحقیق در سلوک دانشجویی” نام داشت که انتقادات بسیاری را برانگیخت. مشی کیان این نبود که تنها منعکس کننده نظرات دکتر سروش باشد بلکه نقدها را هم منتشر میکرد که گاهی اصحاب کیان مینوشتند و گاهی از بیرون از نشریه فرستاده میشد. به عنوان مثال نقدهایی که سعید حجاریان بر نظریه فربهتر از ایدئولوژی” سروش وارد آورد یا مطالبی که محسن کدیور در نقد مقاله صراطهای مستقیم سروش نوشت و بعدها در کتابی به همین نام چاپ شد از ثمرات فضای باز نشریه کیان در انتشار آراء موافق و مخالف بود. با این همه کیان همچنان مورد اعتراض نهادهای ی و نظامی قرار داشت تا این که در دی ماه ۱۳۷۹ در پی شکایت مدعی العموم که ۷۰ مورد شکایت علیه کیان مطرح کرده بود، این نشریه به اتهام نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی و توهین و اهانت به مقدسات توقیف شد و دیگر هیچ گاه منتشر نشد.
درباره این سایت